جدول جو
جدول جو

معنی بیره زن - جستجوی لغت در جدول جو

بیره زن
(رَ / رِ زَ)
چیزیست مانند تابه، لیکن از گل سازند و بر آن نان پزند. (برهان). تابۀ گلین که بر آن نان پزند. (از جهانگیری) (از آنندراج) (از رشیدی) :
نشسته جوانمرد اطلس فروش
ز خاکستر بیره زن درع پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبیره زن
تصویر تبیره زن
کسی که تبیره می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه زن
تصویر سینه زن
کسی که در ایام عزاداری با دست بر سینۀ خود بزند و عزاداری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیره زن
تصویر پیره زن
زن سال خورده، پیرزن، زن پیر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَب ب)
که نکوهش کند. ملامتگر. سرزنش کننده. نکوهنده
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
باخیزان. هر دوبمعنی درست کننده دیوار و بنا و خانه. باخسه هم گویند و کسی را که سنگ را بردیف روی دیوار چیند باخه زن گویند. (شعوری ج 1 ورق 179). و رجوع به باخره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ نِ)
بهادر و دلاور. جنگی و غازی. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف جیغه زن باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مخفف بیراه شدن. از بیراهه رفتن. راه گم کردن:
نراند براه ایچ و بیره شود
از ایرانیان یکسر آگه شود.
دقیقی.
، گمراه شدن. رجوع به بیره شود
لغت نامه دهخدا
از: بیره عربی + جک، ادات تصغیر ترکی، نام شهری است در جزیره واقع در سمت چپ رود فرات و عامه آنرا ’بله جک’ خوانند و بنا بگفتۀ ’ساخاو’ مردم حلب آن را ’باراجیک’ گویند و معنی این کلمه قلعۀ کوچک است و ازهمین منطقه است که رود خانه فرات دره ها و کوههای صعب العبور را گذرانیده وارد دشت شام میگردد. شهر بیرهجک بر روی خرابه های شهر قدیم مرکز آرامیان بنام ’برسپ’ بنا گردیده و این شهر در قرن نهم قبل از میلاد دارای موقعی ممتاز بوده است و نام بیره را مورخان سریانی مانندمورخان عرب بجای ’بیرثا’ بکار برده اند و ذکر این نام در تواریخ از دوران جنگهای صلیبی متداول گشته، چه ’بیلدوین’ حاکم شهر ’رها’ آنرا تصرف نموده و حدود نیم قرن تحت تصرف اروپائیان بوده است و در سال 539 هجری قمری (1144 میلادی) بر سر دفاع از این قلعه در برابر حمله های سپاهیان زنگی حاکم موصل رشادتها نشان داد. اما مردم این شهر از ترس زنگی موصلی خود را تسلیم ’ماردین ارتقی’ نمودند و از آن زمان تحت تصرف مسلمانان درآمد و در حملۀ مغول یکی از قلعه های استوار و پایدار اسلامی در برابر حملات دشمن بوده است و نام بیره در مؤلفات جغرافی نویسان متقدم اسلامی نیامده مگر در نیمۀقرن سیزدهم میلادی که امثال ابوالفداء و دمشقی و خلیل ظاهری. و در مراصدالاطلاع از آن ذکری بمیان آمده و اما نام ترکی آن یعنی بیرهجک هنگامی متداول گشت که سرزمین شام بدست عثمانیها افتاد. نخستین جهانگرد که نام بیرهجک را برده است نیبور (1766 میلادی) بوده است. اما جهانگردان قبل از وی آنرا ’بر’ یا ’بیر’ میگفتند و سبب شهرت بیرهجک در تاریخ جنگهای اخیر همانا شکستی بوده است که ترکها در سال 1839م. در جنگ با مصر دچار آن گردیدند. شهر بیرهجک را دیواری مخروبه احاطه کرده است که آن را قایتبای درسال 887 هجری قمری (1482 میلادی) بنا کرد و چهار برج شهر را دیده بانی مینماید. شهر بیرهجک دارای آثار باستانی از ادوار مختلف می باشد. (از دائره المعارف اسلام)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
طبل زن. (ناظم الاطباء). رجوع به تبیره زن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
طبل زدن. نواختن کوس و دهل و جز آن:
پذیره شدن را تبیره زدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند.
فردوسی.
تبیره زدندی همی چند جای
جهان را نه سر بود پیدانه پای.
فردوسی.
رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
خیاط و بخیه کننده. (آنندراج). کسی که بخیه می زند و می دوزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معروف. (آنندراج). نجار:
تیشه زن اندر هنر آموختن
تخته نسازد ز پی سوختن.
میر خسرو (از آنندراج).
رجوع به تیشه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ تَ)
سیاه اندام. کالبد سیاه و تاریک:
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز.
فردوسی.
فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است
پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا.
ناصرخسرو.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ/ دِ)
کسی که در عزا و مصیبت بر سینۀ خودمیزند و نوحه گری مینماید. (ناظم الاطباء). آنکه در ایام عزاداری در جزو دستۀ مخصوص با دست بر سینۀ برهنۀ خود زند (بعلامت سوگواری). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ هْ خوا / خا)
در تداول عامه، شیوه زننده. اهل فرقه. کسی که دارای عادتهای زشت و ناپسند اخلاقی است. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به شیوه ای و شیوه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(پُتَ زَ)
کنایه از هرزه گرد و هرزه کار که به یک جا و یک کار قرار نگیرد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ لا)
بوسه زننده:
چون عاشق بوسه زن لب خم
در حلق قنینه جان فروریخت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ خَ دَ / دِ)
که دایره زند. که حلقه بندد. که گرداگرد چیزی درآید. که چنبره زند، که دایره نوازد. که دورویه و دف و دایره را که آلت موسیقی است بنوازش درآورد
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ زَ)
زن بیوه و بی شوهر که طل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه. کالم:
از خون چشم بیوه زنان لعلش
ز اشک یتیم آن درشهوارش.
ناصرخسرو.
ای بسا رایت عدوشکنان
سرنگون از دعای بیوه زنان.
(از المضاف الی بدایع الازمان ص 36).
میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویتی بانصاف ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439).
ای هنر از مردی تو شرمسار
از هنر بیوه زنی شرم دار.
نظامی.
شنیدم که بیوه زنی دردمند
همی گفت و رخ بر زمین مینهاد.
سعدی.
نبودی بجز آه بیوه زنی
اگر برشدی دودی از روزنی.
سعدی.
لذت انگور زن بیوه داند نه خداوند میوه. (گلستان).
بیوه زن دوک رشته در مهتاب
کرده بر خود حرام راحت و خواب.
اوحدی.
آه آتش زای من با باد استغنای او
چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصرست.
یغما
لغت نامه دهخدا
(رَ/ رِ)
پیرزن. مقابل پیره مرد. رجوع به پیرزن شود: پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان و فراشان و پیره زنان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). از آن پیره زن حلواها و خوردنیها آرزو کردند. (تاریخ بیهقی).
چراغ پیره زن گر خوش نسوزد
فتیله برکشد تا برفروزد.
نظامی.
نبینی برق کآهن را بسوزد
چراغ پیره زن چون برفروزد.
نظامی.
دام یتیمان نبود دامنت
بارکش پیره زنان گردنت.
نظامی.
چون پیره زنیست کز گرانی
مرگش طلبی زرش ستانی.
نظامی.
هر کنیزی که شه خریدی زود
پیره زن در گزاف دیدی سود.
نظامی.
که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار.
سعدی.
فرشته ای که وکیلست بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیره زنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
طبال و طبل زن. (ناظم الاطباء) :
رعد تبیره زن است برق کمندافکن است
وقت طرب کردن است، می خور کت نوش باد.
منوچهری.
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی بندند محمل.
منوچهری.
تبیره زن از خارش چرم خام
لبیشه درافکند شب را بکام.
نظامی.
رجوع به تبیر و تبیره و دیگر ترکیبهای آندو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبیره زن
تصویر تبیره زن
نوازنده تبیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعره زن
تصویر نعره زن
فریاد زن آنکه ببانگ بلند فریاد زند، جمع نعره زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهره زن
تصویر مهره زن
آنکه مهره زند
فرهنگ لغت هوشیار
آن که در ایام عزاداری در جزو دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیره زدن
تصویر تبیره زدن
طبل و دهل زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپره زن
تصویر تپره زن
طبل زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایره زن
تصویر دایره زن
باتره زن آنکه دایره نوازد دایره چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیره زن
تصویر پیره زن
زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوه زن
تصویر بیوه زن
زن بیشوهر بیوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیزه زن
تصویر نیزه زن
آنکه با نیزه جنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
((~. زَ))
آن که در ایام عزاداری خصوصاً عزاداری حضرت سیدالشهدا (ع) در دسته مخصوص با دست بر سینه برهنه خود زند (به علامت سوگواری)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایره زن
تصویر دایره زن
((~. زَ))
آن که دایره نوازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیره زن
تصویر تبیره زن
((~. زَ))
نوازنده تبیره
فرهنگ فارسی معین